نتایج جستجو برای عبارت :

«گفتم نکنه فردا شده و من بی‌خبرم»

از اینجا تا بعد از این، تا انتها، تا ابد بی‌خبرم. از آب بی‌خبرم، از سنگ بی‌خبرم، از باد بی‌خبرم، از آتش بی‌خبرم. از انسان بی‌خبرم و از روح بی‌خبرم. از خود بی‌خبرم و در خدا تا ابد، تا بی‌انتها از خدا بی‌خبرم.
حلمی | کتاب لامکان
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بی چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار سیاس
غم غربت نداره
اونجا که خونه
۱۲:۵۱
یه بار، چند سال پیش‌‌ها، شهریور بود. صبح داشتم می‌رفتم مدرسه و سردم بود. و یهو خیلی جدی فکر کردم، نکنه پاییز شده و من جا موندم؟
پاییز نشده بود.
جا نمونده بودم.

۱۴:۱۱
What do you want from me? Why don't you run from me?What are you wondering? What do you know?Why aren't you scared of me? Why do you care for me?When we all fall asleep, where do we go?
‌‌
۱۹:۵۹
ماه خیلی دوره. اگه زمین گرد نباشه چی؟ ممکنه به یه نقطه نگاه کرده باشم که هر چی نگاهم رو ادامه بدی به هیچ جرم آسمانی برخورد نکنه؟ یه بارم تو دفترچه‌م یه چیزی نوش
مامان امروز می‌گفت: دیشب از خدا خواستم هیچ وقت منو با آقای میم ( همسر بنده) امتحان نکنه!
گفتم: ینی چی با اون امتحانتون نکنه؟
گفت: آخه میدونی! خدا آدمو با چیزایی که خیلی دوستشون داره امتحان میکنه! دعا کردم یدفه چیزیش نشه، یدفه نره از پیشمون ، خلاصه با میم امتحان نشم!
گفتم: مامان!! :/ جونِ من یبار به خدا گفتی به وسیله ما امتحانت نکنه؟؟؟
گفت: نه بابا! حالا شما که هستید !
 
 
فک کنم دیگه وقتش شده باشه که من و بابام و داداشام شوهرمو بندازیم تو چاه. اینطور
پرهیز: بادمجان گوجه عدس سیب زمینی گوشت گوساله تندی شوری ترشی تلخی قارچ فلفل دلمه ای 
 
 
قبل حجامت: دوازده ساعت قبلش لبنیات و کرفس خورده نشه(تا دوازده ساعت بعد) تخم مرغ هم اکیدا از ۲۴ ساعت قبل خورده نشه تا دوازده ساعت بعد 
شام بادمجون گوجه است 
ماست موسیر خریدم دارم می خورم 
مامان یه سیب کوچیک آورد گذاشت برام (دستش درد نکنه میگه طب اسلامی گفته برای وسواس خوبه) 
فردا صبحم 
گفتم غروب برم حجامت 
آخه یکشنبه شب که دکتر بودم گفت الان برو حجامت از او
 
مردی پاکتی به من  داد گفت : فردا اول صبح آن را به اداره می بری و جواب نامه را می گیری ، گفتم : چشم  . می گن سابقه خیاط جماعت بد است و همیشه در دوختن پارچه بد قولی می کند . فردا نگویی خوابم برد و دیر شد اداره باز نبود . فردا نگویی پاکت رو فراموش کردم ببرم ،  فردا نگویی دفتر دار نیومده بود . 
اصلا بیخیال ولش کن پاکتم رو پس بده !
و اما هیچ نگفتم . 
گمرک مشهد 
 
 
سلام دوستان
من چند ماهی میشه که نامزد کردم و هیچ مشکلی هم با نامزدم نداریم. فقط یه چیزی هست که در ذهن خودمه و آزارم میده. این که حس می کنم نکنه نامزدم در ذهنش من رو با زن دیگه ای مقایسه کنه، نکنه بگه فلانی این خصوصیت رو داره ولی خانوم من نداره، نکنه تو ذهنش من چیزی کم داشته باشم ولی به روم نیاره. 
میدونم این از حساسیت و کمبود اعتماد به نفس خودم نشأت می گیره ولی خب خیلی آزارم میده، تا حالا همچین چیزی ندیدم ازش، ولی فقط یکی دو بار یه چیزهایی درباره
دانلود آهنگ آرون افشار یار قدیمی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * یار قدیمی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , آرون افشار باشید.
 
دانلود آهنگ آرون افشار به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Aron Afshar called Yare Ghadimi With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه آرون افشار به نام یار قدیمی
یک دنیا حرف و یکخیابان پر از دلتنگیمن به تو باختمتو داری با کی میجنگیبی خبرم از تو منم و بغضی جانانهسهم من از
شاهزاده از دیروز مریضه. 
شب یهو بیدار شد گفت: وااای سروییم. 
گفتم بخواب عزیزم. ۱۱ شبه تازه. با خیال راحت بخواب تب داری فردا نمی‌خواد بری مدرسه. 
میگه: پس‌فردا می‌خوام برما، کلاس کاردستی دارم!!
گفتم: حالا بخواب
حالا امروز رفتیم دکتر ۲ روز دیگه مرخصی داده.
میگه: نه من می‌خوام برم مدرسه. فردا کاردستی و ورزش داریم. چهارشنبه‌ام شنا داریم!!
یعنی این حجم از علاقه به درس و علم‌آموزی پسرم رو موندم چی کار کنم؟!!
سلام خدای مهربونم
سلام همدمم. خوبی؟؟؟
منم خوبم
خدای مهربونم وقتی بهت فکر میکنم ، میبینم چقدر هوام را داری و داشتی ، آروم میشم. دیگه نمی ترسم.
امروز رفتم و به مدیر شرکت گفتم نمی تونم تمام وقت باهاتون کار کنم.گفتم به صورت پروژه ای . اونم ریموت.
اولش پیش خودم گفتم ، نکنه قبول نکنه ؟؟
بعد گفتم من اون کاری که فکر میکنم درسته را انجام میدم، دیگه بقیش با خداست.
خدایا من همه زندگیم را سپردم به شماهاااا!!!
قربونت برم ، خودت حواست باشه خراب کاری نکنماااا
م
نه سری هست و نه صدایی ! 
انگار در اینجا  خاک مرده پاشیدند . نه کسی می آید و نه کسی می رود . نکند سال ها از مراسم ترحیم من گذشته و من بی خبرم.  شاید اصلا زندگی نکرده ام . ریه هایم رنگ هوا را له خود دیده اند ؟ چشم هایم غیر از چهار دیواری تنهایی چیز دیگری دیده است؟ 
شاید من در اعماق زمینم در اوج آسمان به دنبال خود می گردم ؟ 

پ.ن: 
برم دکتر حالم خیلی بد شده . این وقت روز که زمان هذیان گفتن نیست . 
تب دارم.  چشمام سیاهی میره . نکنه باید دخیل ببندم ؟ اصلا به ک
یارحمان 
اربعین کربلا بودم 
و حالا خواهم نوشت از سفر عشق 
قبل سفر به هیچ کسی نگفتم جز خانواده و اونایی که دیگه بخوای نخوای اطلاع داشتن 
وقتی رسیدم بین الحرمین و دقیقا وسط بهشت بودم 
گفتم حالا وقتشه که بنویسم کربلام  
#الحمدلله 
دلهره ای که ازش حرف میزدم همین بود 
که نکنه دعوت نشم ؟ نکنه نیام کربلا ؟ و نکنه های زیادی ... 
خداروشکر که در پناه حسینم علیه السلام 
 
 
یآعلی 
 
 
نمیدونم چرا شدم مثل دوسال پیش مثل شبایی که گریه میکردم برا اینکه نکنه بابام بمیره نکنه تنها شم نکنه درحقــم نامردی بشه نکنه های زیادی و مثل بارون اشک میریختم ...
الان بعد از دوسال مامانم کنارم خوابیده الان ولی من یه ریز درحال گریه کردنم نکنه مامانمم تنهام بذار وای من دیگه هیچکــی رو ندارم وای خدا من چیکار کنــم خدا خودت کمکم کن نمیدونم این فـرای مزخرف چرا میاد تو مخ من آخه ؟ خـدا نظرتو برگردون! من خیلـــــی گناه دارم ...
دیروز آخرین جلسه تدریسم بود و فردا هم امتحان فاینالشون ...آخر اون کلاسی که خیلی شیطون و در واقع رو اعصاب بودن برای اولین بار خندیدم گفتم خوش گذشت بچه ها :))) 
بعد یهو همشون با هم شروع کردن به گفتن این که تیجر ببخشید که خیلی اذیتتون کردیم!!
من :||| 
کم نیاوردم که ! گفتم پس فردا با هم تسویه حساب میکنیم :)))
و اونجا بود که از کرده ی خود نادم و پشیمان کلاس رو ترک کردن :D 
یک دنیا حرف و یکخیابان پر از دلتنگیمن به تو باختمتو داری با کی میجنگیبی خبرم از تو منم و بغضی جانانهسهم من از تو پرسه تو شهر دیوانهای یار یار یار قدیمی بی تو پر از خاطره هاتم رفتی از تو بی خبرم منای یار یار یار قدیمی بی تو نفس تنگی گرفتم در هوایت رهگذرم منای یار یار یار قدیمی بی تو پر از خاطره هاتم رفتی از تو بی خبرم منای یار یار یار قدیمی بی تو نفس تنگی گرفتم در هوایت رهگذرم مناز زمین و از زمان دلگیرم نیستی و بی تو من از دست میرمنیستی و حال دلم د
سلام و درود 
زمین فراخ و دشت و کوه سجاده  ما 
روح دل شادشود از غم پر باده  ما
بوی یاری بفرستاد به صحرا دل ما 
سوته دل ریخت به لعلم قدح تازه ما
راوی آورد خبرم را به دیباچه یار 
که سجودش بکشد هق هق و هر ناله ما
من به نازم که به این یار به هر مجلس ما 
روشنایست نگهش بین ره ظلمانی پر ضاله ما
..............    ..................... .....   ............................
شب باشه امتحان باشه خستگی باشه ولی خب خوابی نباشه !!!!
شبم بخیر 
خدایا شکرتون
خدایا فردا یه نگاه با برکت به همه بنده هات
بانو دوستم بهم میگه تو توی کارت ocdهستی= (وسواس داری) همیشه...
یه متخصص اورژانسی هست همه بهم میگن از نظر کاری خیلی به هم شبیهین‌...
خودم حس نمیکردم تا دیشب...
دیشب ی پسر جوون اومد که سیر قورت داده بود درسته و تو گلوش گیر افتاده بود ، عق میزد ؛ حتی آب دهنشم نمیتونست قورت بده ؛ این پاش رو گذاشت توی اورژانس هنوز هیچکس ندیده بودتش من روی هوا زدمش..‌. 
مثل تخمه میپریدم بالا میگفتم تکون نخور ، دراز نکش ، اینجوری نفس بکش که این حبه سیر تکون نخوره بره تو مسیر
پدر درحالی‌که روی صندلی نمازش نشسته بود و داشت نماز شب می‌خواند، بین دو تا از دورکعتی هایش از من پرسید: که فردا صبح کجا می‌روم. گفتم: به کوه. پرسید: با چه کسی می‌روی؟ گفتم رسول و دوست دیگری از اصفهان احتمالاً. گفت: ماشین را برای فردا می‌خواهد و باید بچه‌ها را ببرد باغ کتاب و موزه دفاع مقدس که نمی‌تواند آن را به من بدهد. و من با سر تصدیقش کردم. اصلاً چیز خاصی نبود.
بعد گفت: دوستت دارم و نگرانت هستم. چیزهای دیگری هم گفت.
ادامه مطلب
ناهار آبگوشت بود.ته کاسه رو سر کشیدم.همونطور که سرم رو به همراه کاسه آوردم پایین، دیدم چهارچشمی داره نگاهم می کنه.خندیدم.‌ از اون مدل خنده هایی که از سر تعجب روی صورتم نقش می بنده.با صدای بلند گفت حلالت! من هیچ وقت این کار رو نمی کنم. فکر می کنم زشته و بقیه نگاهم می کنن!گفتم اسمت چیه؟!گفت احمد.گفتم ببین احمد، همه این دانشجوها فردا منو فراموش می کنن. حالا فردا نه پس فردا. دیگه ته تهش سال دیگه یا اصلا ده سال دیگه. اونوقت من می مونم و این ذهنیت اشتبا
دیروز بهداشت 2 داشتم..مال ترم دوعه اما من چون خیلی بهداشت دوست دارم این ترم دوتا بهداشت 1 و 2 رو با هم ورداشتم:| حالا میگم ک چطو ایطور شد
هر دوتاش رو خراب کردم از بس حفظی ان:(
الانم تو اتوبوسم به سمت خوابگاه..باید برم ظرفای دیشبو بشورم وسایلمو جم کنم و بعد برم ترمینال
سر جلسه امتحان گوشیارو گذاشتیم رو جا استادی..گوشیم رو ویبره بود زنگ خورد..مراقب گوشیو برداش بالا گفت این مال کیه؟ گفتم من..اومد طرفم همین موقع زنگش قطع شد
گفتم: قطع شد دیگه
گفت: یه جوری
من امروز یعنی ترکوندم خدا نکنه یه تصمیمی بگیرم بر عکسش انجام میشه. پس تصمیم من برای فردا اینه هیچ کاری نکنم :دی :/ 
نتم وصل شد نشستم فیلم دیدم درسته زبان کار کردم کتابمو خوندم و چند تا کار دیگه اما کم بود خب. اینه که الان دوباره میخوام یه فیلم ببینم :دی. میدونم دیوونم شب آخرمه اینقدر سرخوش بازی در آوردن اما وقتی کل روزو خراب کردی ارزش داره برای یکی دو ساعت خوب بشی؟؟ نمیدونم دارم به شدت چرت میگم. اما قول میدم فردا صبح زود دوباره بیدار شمو جدی بی شو
امروز آخرین روز از زندگی قبلیمیه. گفتم قبلی، چون خیلی زودتر از زمانش، کنار گذاشتمش. همین الان برام قبلی محسوب میشه گرچه هنوز کسی نمی دونه. ولی فردا روز بزرگیه. فردا دیگه لازم نیست امید مسخره ای که هنوز اون ته مه ها چشمک می زنه رو نادیده بگیرم. نه دیگه فردا هیچ کس نادیده ام نمی گیره. فردا صبح همه خواهد فهمید من دیگه اون آدم قبلی نیستم، که من دیگه آدم نیستم. فقط ترکیبی از صبر و رنج و تنهایی ام. اون قدر دووم میارم که این سه تا می تونن کنار هم باشن، بد
واقعا چرا نمیخوابم؟!
عایا هنوز شک دارم که چشمام از کاسه در اومده از بس ب گوشی نگاه کردم؟
کاش حداقل دو قسمت از سریالو میدیدم یا دو صفه کتاب میخوندم!
این عمر تباه شده پای گوشی از همه تباهی ها تباه تره!
پس کی میرسه اون زمان موعود ک توش شبا زود بخوابم و صبحا قبل طلوع آفتاب بیدار باشم به خورشید سلام کنم؟؟!!
اونهمه برنامه ریزی رو کی قراره بشینی بنویسی و بعد بهشون عمل کنی؟
کی قراره برم باشگاه؟
کی قراره برم کلاس زبان؟
کی قراره برم کلاس حفظ؟
پس خبرم کی قر
خواهرم زنگ زد گفت فردا بریم سراب صحنه 
منم خواب بودم با صدای گوشی بیدار شدم 
گیج و منگ گفتم سراب صحنه همون سراب نیلوفره؟
خواهرم گفت نه همون جایی که تو و بنیامین رفتید 
گفت فردا وسیله میبریم میرسم اونجا پیک نیک 
گفتم من بخاطر اینکه این هفته سه بار رفتم کرمانشاه و برگشتم خیلی خسته
ممکنه نتونم بیام 
گوشی رو قط کردم .
دلم هری ریخت شروع کردم به اشک رو سایلنت 
من اونجا چطوری پا میزاشتم وقتی بنیامین اونجا خاطره داشتم.
قبل اینکه از شرکت چار بزنم بیرون برنامه نویس آقای شین به برنامه نویس آقای محتبی ف گفت جام بده صاف جلوی کولر هستم گفت اشکالی نداره جاتو با آقای رضا ف عوض کن !!! بعد برگشت سمت من گفت آقای رضا ف جاتو فردا با برنامه نویس آقای شین عوض کن گفتم جامو خیلی دوست دارم !!! قشنگ هر کی میرسه بهم یه چیزی بهم میگه و روی اعصابم راه میره !!!! بعدش برنامه نویس آقای احسان ه بهم گفت چرا قبول کردی ؟ گفتم قبول نکرده ام !!! خب فردا اعصاب خوردی دارم !!! یعنی از الان اعصابم خورد
به ما نیومده شاخ بازی و تعطیلی وبلاگ. باشد که رستگار شوم...
+ هر دو سی تی ها انجام شد.
+ 9 ساعت دیگه خلاص میشم از این جزوه های پوسیدگی تکراری و لعنتی... 
+ چهارشنبه نوبت بعدی شیمی هست. بازم اون معده درد ها و حالت تهوع های مزخرف...
+ فردا بلیط گرفتم با خواهرم برم سینما... 
+ اونقد چرکولم که حتی صورتم هم می خاره. :)) اصلا آیه داریم بابد امتحانا تموم شه بعد رفت حموم. 
ولی دور از شوخی این هفته برا اینکه جای ایمپلنت پورت عفونت نکنه نرفتم حموم. فردا میرم. موهای نا
 

من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید
گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
گفتند که : چونی ؟ نتوانم که بگویم
این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
فردا سر خود می‌کنم اندر سر و کارش
امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت
این دم که درو می‌نگرم هیچ مپرسید
بی‌عارضش این قصهٔ روزست که دیدید
از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
دیدید که : خونین جگرم، هیچ مپرسید
از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست
زان دوست به جز یک نظرم ه
هروقت شب راحت تونستی
سرت رو بزاری روی بالش و 
سریع خوابت ببره 
معنیش اینه که همه چیز روبه راهه
هرموقع بی دلیل خواستی
فقط بخندی و شاد باشی 
یعنی یکی برات چنین آرزویی کرده 
هروقت دیدی فقط داری شانس میاری 
بدون خدااومده کنارت و اسمش شده شانست 
ولی تو خبرنداری 
اما اما اما 
هروقت چهار ستون بدنت لرزید و تب کردی 
هر موقع که تو زندگیت فقط سیاهی دیدی و 
سیاهی و سیاهی 
فکر کن 
نکنه قلب یک پروانه رو یک جایی تو زندگیت لرزونده باشی 
نکنه دونه یک مورچه
هروقت شب راحت تونستی
سرت رو بزاری روی بالش و 
سریع خوابت ببره 
معنیش اینه که همه چیز روبه راهه
هرموقع بی دلیل خواستی
فقط بخندی و برقصی و شاد باشی 
یعنی یکی برات چنین آرزویی کرده 
هروقت دیدی فقط داری شانس میاری 
بدون خدااومده کنارت و اسمش شده شانست 
ولی تو خبرنداری 
اما اما اما 
هروقت چهار ستون بدنت لرزید و تب کردی 
هر موقع که تو زندگیت  فقط سیاهی دیدی و 
سیاهی و سیاهی 
فکر کن 
نکنه قلب یک پروانه رو یک جایی تو زندگیت لرزونده باشی 
نکنه دونه ی
خیلی خب یکسال پیش رو یعنی از اول مهر فردا تا سی و یک شهریور سال دیگه قراره خیلی اتفاقای بزرگی بیوفته قاعدتا از اینکه فردا اول مهره خوشحال نیستم ولی روند شروع تغیرات از فردا وارد مرحله مهمی میشه و من خوشحالم
تازه فردا آخرین اول مهر نکبت بارمه:)
خب ...
سلام...
روز دانشجو بود امروز ...مبارک همه!
استاد عزیز ما امروز فرخنده رو گذاشته بودن واسه میانترم...فک نکنین لغوش کرد یا چی ها...نه...میانترمو گرفت عین چیییییی...
بعدشم همه کلاسو بستنی مهمون کرد...که دستش درد نکنه...
بعدش من فهمیدم آزمونم به جایی که فردا باشه پس فرداس ...
بعدش من حساب کتاب کردم که پس فردا میانترم جزا هم دارم:||||
بعدش اون رفیقم که شکست عشقی خورده بود با یه صحنه پرفکت دیگه مواجه شد و اون طرف اومد به قصد عذر خواهی و غلط کردم....
بعدش ایشو
بخاطر یه سری اتفاق بین جلسه قبلی کلاس با این جلسه ای که فردا قراره برم یک هفته فاصله افتاد و خب مفتخرم به عنوان یک دقیقه نودی عرض کنم حتی یک صفحه از سنگین ترین تکلیف تاریخ ،رو هم ننوشتم
لیکن با شعار مکن ای صبح طلوع میریم جلو و در همین حین به امید معجزه هیچ تلاشی نمیکنیم:)
بعدا نویس:همین الان به استادم پیام دادم که بپرسم فردا کلاس داریم یا نه که خب ازونجایی که مرز های گرامر زبان مذکور رو درهم شکستم یه پیامم فارسی بهش دادم که اصلن منظورمو متوجه شه
       
چند وقتِ خوابهایی میبینم ک بعد از بیدارشدن از خوابِ واقعا تو فکر فرو میرم 
نمیدونم چرا دیشب  توی خواب فقط اسم امام حسینو صدا میکردم 
خدایا خودت کمکم کن
امروز ک از خواب بیدار شدم رفتم مامانم رو صدا کردم جوابمو نمیداد با خودم گفتم نکنه مُردم با سرعت برگشتم توی رخت خوابمو نگاه کردم واقعا تو اون ثانیه ها یه حسی داشتم ک نمیدونم اسمشو چی بذارم 
با خودم گفتم نکنه دیگه وقتم تموم شده 
من از تنهایی ب شدت ترس دارم
بیشتر هم بخاطر این ک دوقلوایم 
 ❆ دلِ پر غصه:دلم پر غصه استاز قصهٔ نبودنتو باران می‌شودمی‌چکد از چشمانم‌. ❆ تنهاترین:بی تومیان بغضی اسیرمکه همیشه مرا می کوبدکه تو تهاترینی! ❆ مرگ مادر:مادرم که رفتدلخوشی هایم کوتاهو دلتنگی بزرگ‌ شدو کوهی به بزرگی یک بغضجایش را گرفت ❆ امروز و فردا:می گویم بیاتو می گویی که فردا!فردا که فردا شدای در گیر و دار هر فرداامروز مرا دریاب!کم کن امروز و فردا! ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌ ❆ سلول انفرادی:این خانه بی توشبیه سلول انفرادی استو من اع
عرضم به حضورتون که ما امتحاناتو پشت سر گذاشتیم..البته هنوز نمره هاش نیومده که ببینیم واقعا پشت سر گذاشتیم یا نه ولی امید داریم که پاس شده باشیم... روز اخرین امتحان هادسون اصلا از امتحانش راضی نبود و انقد درگیر بد دادن امتحانو حرف فلان استاد و چرا بهم اینو گفتو چرا من اونو گفتم و اینا بود که کلا انگار منو نمیدید خب منم که پتانسیل زیادی دارم که از این نوع رفتار و بی توجهی ناراحت شم! بهم برخورد حسابی...از فرداش محل ندادم گفتم بذا تو حال خودش باشه!! ی
حقیقتا امروز برای اولین بار احساس عذاب وجدان کردم و از کسی ک پشتش غیبت کرده بودم معذرت خواستم،توی واتساپ هنوز سین نکرده و من کلیییی دارم میترسماز اینکه نکنه معذرت نخاستن بهتر باشه از خواستن از اینکه نکنه بد درموردم فکر کنه از اینکه نکنه در حالت بینظری درمورد من بودم و با اینکار در نظرش من ادم کلا همیشه غیبت کنی بنظر بیامکلا حالم از اینکه دستمو زدم رو سند خیلی بدهکاش دستم خشک میشه سند نمیزدم:/
سرما خورده باشی به بد ترین نحو ممکن و مدرسه اد فردا رو تعطیل نکنه 
میخوام بشینم زمین زار بزنم 
کل هفته ی پیش رو با داغون ترین حالت ممکن و سر گیجه نشسته بودم سر کلا و فردا رو هم باید با این سرما خوردگی مزخرف تر و ترس از غول کرونا بشینم سر کلاس  
اه 
نمیدونم چرا انقدر من دیر و به سختی یه تصمیم میگیرم...
دل دل زیاد میکنم  این پا و اون پا میکنم راجبش کلی فکر میکنم..مشورت میکنم..
وقتی هم اخرش تصمیمو گرفتم باز میگم نکنه اشتباه باشه...نکنه درد سر بشه،نکنه...
به جرات میتونم بگم یکی از عادتای خیلی بدمه..اذیت کنندس هم برای خودم هم برا بقیه..
آخرین خداحافظیِ خیس را که با خواهرزاده هایم کردم، با ماشینِ ونِ کرایه ایِ پر از چمدانشان به سمت فرودگاه راهی شدند. رفتنشان را نگاه کردم و بعد به سمت ماشین خودمان به راه افتادم. یکهو پسرم را در بغلم فشردم و گفتم «الهی فردا یک پی پی خوشگل برای مامان بکنی!»شادیِ درونم میخواست به جای دغدغه ی خواهرزاده هایی که دیگر ندارم، به دغدغه های پسری که دارمش فکر کنم. شش روزی می شود شکمش کار نکرده است. آخرِ شبی، مادرم وسط سامان دادن به بارهای خواهرزاده ها، کم
گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم
آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.
نکنه خودمو یادم بره؟
 
+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!
+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^
هو
حقوق 9 میلیونی خیلی اغوا کننده بود. برای همین در کسری از ثانیه رزومه را در مقابل پیشنهاد همکاری‌شان فرستادم! البته آن‌ها هم در کسری از ثانیه خیلی با رزومه‌ی من حال کردند و دقیقن فردا صبحش زنگ زدند و قرار مصاحبه گذاشتند. توی همان مصاحبه هم لو دادند که خیلی خوششان آمده، هرچند مثلن گفتند برو تا ما تماس بگیریم! فردایش زنگ زدند که بیا نمونه کار بده ما بین تو و یک نفر دیگر مرددیم! یک ساعت نشده فرمودند از فردا بیا!
فردا پنج‌شنبه بود که رفتم و حقوق
بخاطر یه سری اتفاق بین جلسه قبلی کلاس با این جلسه ای که فردا قراره برم یک هفته فاصله افتاد و خب مفتخرم به عنوان یک دقیقه نودی عرض کنم حتی یک صفحه از سنگین ترین تکلیف تاریخ ،رو هم ننوشتم
لیکن با شعار مکن ای صبح طلوع میریم جلو و در همین حین به امید معجزه هیچ تلاشی نمیکنیم:)
بعدا نویس:همین الان به استادم پیام دادم که بپرسم فردا کلاس داریم یا نه که خب ازونجایی که مرز های گرامر زبان مذکور رو درهم شکستم یه پیامم فارسی بهش دادم که اصلن منظورمو متوجه شه
یه دانش آموز کلاس  نهم داشتم در ظاهر یکم عجیب به نظر میاد ولی در عمل و در نزدیک واقعا عجیبه اصلا اصلا حرف نمیزنه یادمه اولین جلسه که اومد آخر کلاس مامانش گفت این دو جلسه که نبوده چی؟ گفتم جزوه رو از بچه ها بگیر... خودش بخونه اگه جایی سوال داشت براش توضیح میدم همینا رو داشتم میگفتم بچه ها از آموزشگاه رفتند گفتم بدو برو ازشون بگیر... اما... همونجوری سرجاش موند....
گفتم خب فردا تو مدرسه از بچه ها بگیر پس فردا پس بده بهشون... میتونی؟ مامانش گفت نه... خودت
یا علی گفتیم و عشق آغاز  شد
امشب گفت یچیزی بگم ؟ دارم حس می کنم دوسش دارم.
خندیدم.
ولی تو دلم فرو ریخت!
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
می خواستند چت کنن...
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
به خودم گفتم چرا ناراحت شدی؟مگه قرار بود غیر این  باشه؟  بایدم دوسش داشته باشه.
آروم شدم.
رفتم پایین.
یه خورده با دوستم حرف زدم.
همین امروز بهش ماجرا رو گفتم.
خیلی تعجب کرد!
گفت خیلی صبر می خواد...
با بچه ها پایین  بودم. 
اومدم  بالا ،بعد از دو سه ساعت  هنوز دارن چت می کنن. حس بدی
بسمه تعالی
 
 
سلام علیکم،
ساعت خیلی از نیمه گذشته و من هنوز بیدارم و نمی‌دونم به کدامین دلیل انگشتام روی صفحات صفحه‌کلید جست و خیز می‌کنند. کم نبودن روزهایی که کمر بستم و عزم جزم کردم که همین کار رو می‌کنم و هر چقدر هم همه چیز مهیا بود نکردم. الان که به امید دیگه‌ای سر به اینجا زدم ولی ناگهان شد. نمی‌دونم پشتش حکمت قادر متعالی هست یا تنیدگی زمانی، هر کدوم که باشه هم نه به حال من فرقی داره و نه هیچوقت متوجه‌ش می‌شم، پس بی‌خیال.
می‌گفتم که
فردا قرار بود کارنامه میانترم بدنا، تعطیل شد، به بابا گفتم خوشحال شدید تعطیل شد نه؟ دیگه مجبور نیستید بیاید مدرسه:/
گفت مگه قرار بود بیام؟ :)
+ :/
- ولی خیلی بهت افتخار میکنما، می دونستی؟ دوماه کامل تونستی، دیدی می تونی :)
+ آره ولی خودم به خودم افتخار نمیکنم بابا،اصلا نمی کنم.همشم تقصیر شماست.
- :)  به عنوان تعریف ازت قبول میکنم :))
+ -_-
-حالا کارنامه میخوای چیکار؟ 
+یعنی چی میخوام چیکار؟ شما کارنامه میخواستید چیکار؟ 
- بفهمم چندتا تجدید آوردم :) نکنه
فردا خیلی مهمه
نه اینکه شنبه‌س
و نه اینکه فردا آغاز چند روز پس از تعطیلاته
فردا روز بزرگی‌ست
آیا من هم یک سبز پوش می شوم؟؟؟
و  خود شک دارم!!!
بگذار فردا خودش تصمیم بگیرد که چه می خواهد خدا برایم رقم بزند
پ.ن:    فردا مرا می سازد یا من فردا را ... مسئله چیز دیگری‌ست؟؟؟
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آ
فردا شب همتا باید برگرده شهرشون.
داشتم گوجه می شستم برای شام املت درست کنم ، همتا تو پذیرایی بود،
گفتم همتا چای می خوری بزارم؟
 گفت نه دستت درد نکنه.
گفتم دمنوشی چیزی می خوای بگو تعارف نکنی...
گفت نه فقط یچیزی ...
بلند شد بیاد توی آشپزخونه پیشم
انگار خیلی خجالت می کشید با ناخنش ور می رفت و آروم می اومد...
برگشتم گوجه ها رو برداشتم تا اگر چیزی می خواد بگه راحت باشه...
اومد پیشم و گفت بغل می خواد...
همدیگرو بغل کردیم 
گفت ببخشید دیشب و امروز همش همسر پی
اولا که پالتو ستاره ای رو خریدم! و خوشحالم از این بابت. دوما که امشب خاقانی بودیم و از اون کالباسای خیلی خوشمزه خریدیم. البته هنوز نخثردیم منتظرم مامان و ستاره نمازشونو بخونن که بخوریم. من خوندم نمازمو :) سوما که یه پالتو خز جیگری دیدم و عاشقش شدم اما چون این پالتو ستاره ای رو ۸۰۰ گرفتم تازه بدون آف ۸۹۰ بود؛ گفتم دیگه امسال پالتو نمیخرم. البته ببینیم خدا چی میخواد :) دیگه اینکه یه سوییشرت خز پلنگی نسبتا بلند هم بد نیست واسه بیرونا. شاید سال دیگه
ده سال پیش، حدود چنین روزایی، توی مصاحبه ی تربیت معلم، توی چشم خانمه زل زدم گفتم: " راستش فکر می کنم من برای معلم شدن آفریده نشدم". وقتی از در اتاق مصاحبه اومدم بیرون یه بار دیگه که چشمم به جمعیت مضطربی افتاد که برای معلم شدن رقابت میکردن، معنی چشمای از حدقه بیرون زده ی مصاحبه کننده رو فهمیدم. اما من احتمالا برای معلمی آفریده نشدم. این حقیقتی بود که توی بیست سالگی بهش رسیده بودم.
فردا دارم میرم پیشنهاد تدریس توی مدرسه رو قبول کنم. امروز به خودم
راستش من باور نمیکنم کسی که امروز حواسش هست نوبت رو توی صف رعایت کنه، جنس قدیمی رو با قیمت جدید نفروشه، به موقع بره سرکار و به موقع بزنه بیرون، از بند پ استفاده نکنه و ... فردا صبح از خواب بیدار بشه و تصمیم بگیره خدا تومن اختلاس کنه.
نمیگم هرکسی که تخم مرغ میدزده لزوما کارش به شتر دزدی میرسه. ولی اینم باور نمیکنم که کسی که شتر میدزده یه روزی به تخم مرغ های کسی دست نبرده باشه.
فردا تعطیل
________________
امروز داشتم با یه معلم حق التدریسی میحرفیدم حرف از حقوق شد گفت فک میکنی چقدر ؟گفتم یک و خورده ای دو باید باشه 
یهو پوزخندی زد گفت نه بابا به یه میلیون نمیرسه  ساعتی حساب میکنن روزایی که تعطیل باشه پول نمیگیرم 
گفتم پس شما تنها معلمی هستی که وقتی تعطیلات میشه ناراحتین 
خنده تلخی کرد و  گفت آره 
 
صبح اول وقت داشتم خانمی که از دیشب بستریشون کرده بودن رو مرخص میکردم که بین گفتگومون متوجه شدم معلم مدرسه ان. با یه ناراحتی ای گفتن امروز مدرسه رو نرفتم... گفتم بخاطر آلودگی هوا مدارس تعطیله. خیلی خوشحال شد طفلکی. بعد پرسید امروز رو استراحت کنم کافیه دیگه؟ گفتم چی درس میدین؟ گفتن عربی. گفتم فردا و پس فردا رو هم براتون استعلاجی مینویسم که بچه ها یه نفسی بکشن از دست عربی. خندیدیم با همدیگه...

+ تصمیم گرفتم در راستای خالی کردن حسادتم نسبت به یکی از
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ  او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم  وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت  امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم  فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
دو شب در هفته رو سنگم از آسمون میبارید میرفتیم فلافلی رسول. سه شنبه و جمعه. غیر یه بار. یه سه شنبه که تو راه فلافلی ناپدریش زنگ زد. هیچی نگفت. فقط گریه کرد. میم گریه هم نکرد. فقط راهشو کج کرد سمت ترمینال. رفت تبریز. وقتیم برگشت دیگه میم نبود.
جمعه بود. مغازه هم شلوغ تر از همیشه. گردن دراز کرد گفت آقا رسول همون همیشگی! بعد انگاری خیلی کیف کرده باشه از حرفش زد زیر خنده. گفتم ابله! خندیدم. گفت خودتی و باز به خودش پیچید. گفتم این اداها واسه اوناس که عصر به
به خودم قول دادم قبل امتحان فردا پست بزارم..مث قدیم ازتون بخوام واسم دعا کنین..ساعت یک تموم کردم تا دو یه نمونه سوال حل کردم و ایه خوندم ولی دوره نه...چیزی خیلی یادم نیست...اگ ممکنه واسه من و همه اونایی ک فردا امتحان دارن دعا کنین مخصوصا دوازدهمیای مظلوم و خسته...تا فردا بیام پست بزارم دوباره و خبرای بد بدم و از اتفاقات این مدت بگم:)
نماز روزه هاتون قبول♡
گفتم:یا صاحب الزمان بیا...گفت: مگر منتظری؟
گفتم:بله، آقا منتظرم گفت: چه انتظاری؟ نه ڪوششی نه تلاشی؛ فقط میگویی آقا بیا...
گفتم: مگر بد است آقا؟گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا؛ اما وقتی آمد، ڪشتنش...
گفتم : پس چه ڪنیم؟گفت: مرا بشناسید...
گفتم: مگر نمیشناسیم؟گفت : اگر میشناختید ڪه اینطور گناه نمیڪردید...
گفتم : آقا تو ما را میبخشی؟ گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم...
گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟گفت: ترڪ محرمات، انجام واجبات...همین کافیست
عصر جمعه در حال درس خوندن و استفاده از ته مونده های انرژیم میدونی یهو چی یادم اومد؟!تمام روزهایی که با شوق من زودتر رسیدم و کل تئاتر شهر رو زیر نظر گذروندم که پیداش کنم!
اینکه هر آدمی از کنارم میگذشت یه لبخند گنده روی لب من میدید و بس
این اواخر حس میکردم میاد یه جا قایم میشه منو زیر نظر میگیره :]]
درسته هربار شوخی میکنم که دیگه از این به بعد زود نمیرم اما مطمئنم که بازم زودتر از اون میرسم. 
راستش عمدا زودتر میرسم که این حس قشنگ رو از خودم نگیرم :)
د
هوای بهاری هم اثرش رو گذاشت و اون رخوت هر ساله سر و کله ش پیدا شد. کل ظهر و عصر رو پای کتاب دارن هاردی خوابیدم. تا الان نصف کتاب رو بیشتر نخوندم چون ظرف خوندن یکی دو صفحه کاری پیش میاد یا خوابم می بره. هرچقدرم مقاومت کنه ذهنم بازم من می خونمش پس بهتره بیش از حد تلاششو نکنه. عصر که از خواب نازم بیدار شدم همین طور دراز کش توی تخت به ابرای بارونی که جدیدن هم عاشقشونم و هم ازشون متنفرم خیره شدم. چند روزه به خاطر بارون نمی تونم بیرون بزنم یکم راه برم و ا
دوباره اعتماد کردم.... البته نه! اعتماد نه! فقط تضمینی برای 6 ماه بعد خودم و اتمام حجتی برای همه کسانی که گلایه ی بی اطلاعی برای حل مشکل داشتند.
سه روزه که برگشته و اینقدر سریع همه چی اتفاق افتاد که همه دوستان و فامیلم و حتی خودم دچار تحیر و بحران روحی شدیم. دو روز یکسره جلسه و محضر و تعهد..    
این دو روزه از رفتارش مشخصه که خیلی سختی کشیده ولی از کاهل بودنش مشخصه که هنوز هم نمیدونه باید چیکار کنه یا فکر می کنه لازم نیست کاری به جز گفتن چند کلمه عاش
دیشب فیلم جاده رو براش فرستادم.حدودا ساعت ۲ جوابم رو داد
گفت «بخدا گوشیم هنگه،میدونی که»
گفتم آره میدونم (ولی نمیدونستم)
گفت ای بابا اینکه چیزیش معلوم نیست،فردا ظهر برو فیلم بگیر که بتونم خوب ببینم.
پرسید این آهنگه که پخش میشد اسمش چی بود؟ 
گفتم کریپ،یعنی چندش یعنی نفرت انگیز یعنی ... 
گفت بفرستش.آهنگ و ترجمه فارسیشو فرستادم براش
بعدش گفتم یه چی دیگه هم میدم بهت
روز تنهایی (Lonely Day) رو براش با ترجمه فرستادم
سعی کردم دیگه باهاش حرف نزنم.
هرکاری در شروع خودش و زمان خودش باید صورت بگیره
من و پرسنل مهرسازی زمان معتقدیم که اگر کسی کاری به شما سفارش داد در همان زمان کارش را راه بنداز.وقتی این کارو میکنی قطعا طرف مقابل بیشتر از انکه از کار شما خوشش بیاید اول از شخص خودت لذت میبرد واین امر باعث میشود که شمارو فراموش نکنه. چند وقت پیش یه نفر امده بود مهرژلاتینی میخواست به بنده گفت که چقدر زمان میبره تا ساخته بشه گفتم حدوا بعد از تائید طرح یک ساعت. گفت زوتر نمیشه.از سر مزاح گفتم شما یه د
گفتم نرو میموندی حالا .
گفت نه دیگه من و تو به هم نمیخوریم .
گفتم به همین راحتی ؟ 
گفت آره دیگه مگه برای تو سخته ؟
گفتم تو چطور فکر میکنی ؟
گفت برای من مهم نیست !
گفتم چی‌؟
گفت هر چی .
گفتم حتی ؟
گفت حتی !
گفتم نمیبخشم .
گفت باشه ... یه گوشه از ذهنم یادم میمونه .
گفتم همین ؟
گفت آره !
گفتم چه بی روح ...
گفت خیلی وقته .
گفتم ...
گفت ...
[ دست دادم و سر به زیر بودم ]
[ دست داد و سرش بالا بود ]
...
سکوت کردم .
گفت خداحافظ .
از کنارش رد شدم .
...
بغضم ترکید .
گریه کردم . 

از خ
بابا بیدارم کرد گفت بیا این لیست مامانتو اماده کن:/// منم پاشدم هرچی گفته بودوگذاشتم تو ساک رفتیم بیمارستان اول گفتن نریم تو ولی بعد رفتم تو دیگه کاری نتونستن بکنن:// گفتم نمیخام دیگه برم ولی رفتم گفتم خب مامانمو میخام ببینم:(( دیدیم تختشو عوض کردند یک جا دیگه شده تنها اتاق در دار بود واسه این بود که... اصن چرا همچین چیزای تلخو باید بنویسم؟ بعدا بخونم که چی؟ بزار یادم بره مثل اتفاقات دوسال پیش...
با مامان رفتیم نشستیم تو پارک راه رفتیم رفتیم کارگا
آن شب.
آخ آن شب. چه برایم مانده بود بعد از سر و صدا و شب شدگی‌های یک دختر ساده؟ که آن طور میانه‌ی تاریکی به روبرو خیره شده بودم و زیر لب چیزی نمی‌گفتم. چه شده بود که از سرما نمی‌لرزیدم و برای اولین بار سیگار نمی‌خواستم و شاش نداشتم. چه بود که آن طور دقیقه‌ها برایم پرستیدنی بود و من نفس می‌کشیدم دردها و تنهایی‌هام را به جای زجه زدن؟ چه شده بود که وقتی کله‌ی کسی مرا به حد مرگ ترساند، گفتم دوست دارم با خودم تنها باشم. حالا چیست؟ چیست آن خود که م
فردا یک مهر است و به یقین، به تکرار ِ این سال‌ها، فردا کلی دختربچه‌ی کلاس اولی با کفش و کوله‌ی صورتی می‌ریزند توی خیابان‌ها و اتوبوس‌ها و متروها .‌‌.. در حالی که توی مانتو و شلوار‌های مدرسه‌شان گم شده اند و خط مقنعه‌هایشان از زیر چانه رسیده است به کنارِ گوش.
 
 
 
 
 
پ.ن:
فردا اولین یک مهری ست که دیگر نه مدرسه دارم و نه دانشگاه. بعد از شانزده سال ... 
خوابم گرفته بود رفتم حموم. دیروز بهم گفته بود سر دوش حمومو درارم بهش بدم درستش کنه. بعد داد وصل کنم. بعد حموم ازم پرسید درست شده بود سر دوش من نمیفهمیدم چی میگه گفتم چی؟؟ گفت سر دوش درست شده بود رفتم حموم من باز نشنیدم گفتم نمیفهمم. دیگه نگفت به مها گفتم چی گفت گفت میگه دوش درست شده بود. گفتم اره بد نبود. ولی دیگه هیچی نگفت. کلا همینجوری وقتی نمیفهمم چی میگه دیگه نمیگه :((( این موضوع ناراحتم میکنه. تقصیر من چیه؟ از حموم اومده بودم اتیو اوتیو نذاشته
یه کانالی هست روسری و کیف های ست و سنتی داره
ده درصد آف زده
مامان گفت یه کیف ازش سفارش بده
گفتم من پولی ندارم که بخوام باهاش بخرم اگه میخوای که واسه تو سفارش بدم
گفت چیه از همین الان افتادی به روغن سوزی؟
گفتم آره دیگه پس چی پولی ندارم
والا
حالا من هی هیچی نمی گم اینا فک می کنن من سر گنج نشستم
اون دو قرون پول به کجای من می رسه آخه؟
آره شاید اگه پارسال بود می شد باهاش خدایی کرد
ولی الان به زووووور می تونم دخل و خرجم رو یکی کنم
مثل این ماه هم اگه قرار
اون روزا...بهت پیام دادم...یادته؟ 
گفتم :همین روزا اگه شنیدی مردم شکه نشو...خودم خواستم...این پیامو تو‌این دنیا فقط می تونستم به تو بدم...
جواب دادی: پس اگه می تونی فقط تا فردا صبر کن... تا فردا نمیر، کارت دارم.
لعنتی...فقط تو می تونستی اونجوری وسط گریه بخندونیم، وسط فکر مردن....
فرداییش اومدی ، رفتیم بام....
بهم گفتی تو یکی از اونایی هستی که تنهایی می تونی دنیا رو تکون بدی سارا...ولی اگه تصمیمت جدیه بگو‌ قرار بذاریم با هم تمومش کنیم. حله؟ 
گفتم کارت همی
الان کهداشتم نظرات قدیمیمو نگاه میگردم ( ماله اواخر سال ۹۵،۹۶) وقتی وارد سایت چند نفر از قدیمیا شدم به طرز عجیبی همشون تبلیغاتی شده بودن !!! 
 گردشگری ، بازاریابی ، کامپیوتر ، جالبتر اونیه که نوشته بود برنج مرغوب!! 
مگه میشه یهو چند تا اینطوری بشه ؟ نکنه بلاگایی که بعد یه مدت خاک میخورن خود به خود میشن صفحه تبلیغاتی ؟:/ 
+ اعصابم خورده چون سهیل و برهان تو سریال بوی باران مردن + لیورپول باخت + فردا ساعت ۶ صبح کلاس دارم ! 
بای  
فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.
بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.
اینجا می نویسم که یادم باشه
سلام، واقعیتش هر چی سعی میکنم اسم واقعیم رو مخفی کنم نمیشه، به همین خاطر از شما دوستان عزیز، اگر داخل وبلاگتون اسم واقعی من رو به کار بردید، پاک کنید و بجاش بنویسید نویسنده آشنا:)، دست شما درد نکنه، اونهایی که میدونن هم دیگه اسم واقعی من رو به کار نبرن، این دستور نبود، خواهش بود:) دست شما درد نکنه، جبران میکنم
از وقتی یادم میاد بابام هیچ وقت به سوالات من جواب نداده.چه سوالاتی که جوابش آره یا نه یا نمیدونمه،چه سوالاتی که جواب طولانی دارن.همیشه جواب کشیدن ازش با فریاد زدن و کوبیدن در همراه بوده.جواب ساده ترین سوالها.همیشه هر چی گفتم،گفت چو فردا شود فکر فردا کنیم و من چقدر متنفرم از این جمله و شاید به همین خاطر هیچ وقت چیزی رو که الان دلم خواسته به پنج دقیقه بعد هم ننداختم.
چند ساله که حوصله ی داستان شنیدن ندارم و وقتی از کسی چیزی میپرسم فقط خلاصه ش رو
یه‌نفر تو خونه منه که نمی‌دونم از کجا آمده. یروز صبح بیدار شدم و اون تو آشپزخونه بود، بهم لبخند می‌زد و برام کلوچه می‌پخت. گفتم:″ببخشید، شما؟″ گفت:″ببخشید، کلوچه دوست نداشتی؟″ گفتم:″مسئله اون نیست.″ گفت:″نمی‌خواستم بیدارت کنم. ازینا بخور، حالت بهتر می‌شه.″ و بعد بهم کلوچه تعارف کرد.خوش‌مزه بودن. صدای غورباقه‌ها از حیاط پشتی می‌اومد، با خودم فکر کردم؛ ″نکنه اونا هم کلوچه بخوان؟″یه‌نفر بهم لبخند زد و گفت که نگران نباشم، برای اونا
تازه آشنا شدیم میدونم دوسم داره و به نظر آدم خوبی میاد
ولی من از احساس خودم بی خبرم
نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم احساسم بهش برای فرار از تنهایی این روزام باشه ولی اسممو که صدا میزنه قلبم ی جوری میشه
دوس دارم حرف بزنه من فقط بشینم گوش بدم ولی وقتی میخواد صمیمی تر شیم گارد میگیرم :/
باهاش ساعت ها میتونم حرف بزنم و موضوع کم نیارم بلده چ جوری بخندونتم
هنوز رسمی با هم نیستیم ولی اون دوس داره صمیمی تر شیم من هی بهونه میارم و فرار میکنم
احساس و تکلی
ازم خواهش کرد فردا باهاش برم مدرسه جدید و ببینم و فقط اگر راضی بودم ثبت نام کنیم.
نمی دونم دیدن در و دیوار یه مدرسه چه تاثیری می تونه تونظرم داشته باشه ولی با یک شرط قبول کردم.
گفتم میام به شرطی که فردا هیچ مدرکی رو با خودمون نبریم.هیچی، وقتی از مدرسه اومدیم بیرون نظرمو بپرسید و کلا یه روز دیگه رو بذاریم برای ثبت نام.
قبول کرد. 
+ فردا دارم میرم ولی نظرم تغییر نمی کنه، فقط برای حفظ و تحکیم روابط خانوادگی میرم:))
خاطره : جرقه
 
خاطره : جرقه
عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!گفتم: کیه؟چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم،بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟صدای پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد ن
امروز به طرز باور نکردنی خوب بودم کلی کتاب خوندم کارامو انجام دادم همشونو خلاصه که یه روز واقعا عالی بود خودم با خودم الان دارم کیف میکنم که از پسش بر اومدم. ادم فقط باید انجام بده و زمانو از دست نده. دیگه دستم اومده. اورین مائده من بهت افتخار میکنم :دی 
فردا باید برم دوباره بیمارستان. اصلا حوصله ندارم. حوصله دکتررو اصلا استرس میگیرم بهش فکر میکنم. کاش فردا خلوت باشه. نه مثل دفعه قبل که ۴۰ نفر تو اتاق بودن:/و پامم خوب شده باشه و دیگه پانسمان نخوا
نصف روز بیرون بودیم، اونم بود، مثل مجسمه ۴ ساعت کامل بی تحرک زل زده بود به روبه روش!
همه‌ش فکر میکردم نکنه روباته؟! برعکس اون، من توی این ۴ ساعت اصلا آروم نداشتم...
بعضی وقتها یک کلمه میتونه تلنگر بزرگی برای ماهایی که گاهی توی خواب زمستونی فرو رفتیم یا قدم های اشتباه برمیداریم باشه!
فردا واسمون مهمون میاد احتمالا خیلی بمونن، میخوام اشتباهاتمو جبران کنم!
واسه خودمو، خودش، کیف پول خریدم:) ولی قول دادم دیگه هیچوقت از این کارا نکنم!!! (هدیه دادن مم
امروز یک رب به چهار زنگ زدی. توی حیاط بودم بابام اومد بیرون وسطش مجبور شدم قطع کنم و توی اون چند ثانیه ناراحت از اینکه نکنه زنگ نزنی که دوباره شماره ات افتاد روی گوشیم. گفتی آش چی شد پس. از هزار روز قبل خدمت رفتنت میگفتم میری سربازی و من اش پشت پاتو درست میکنم. حالا بعد از یک هفته امروز دارم درست میکنم آش پشت پای عشقولیم رو و چشم قلبی بودم .گفتم مامانت درست کرده؟ همون روز اول؟ خندیدی گفتی اره ما رسم نداریم بذاریم یه هفته بگذره و خندیدم :-D گفتی از
ساعت یازده و خوردی دیشب لج کرد که من باید از گواش برای تکلیف چهارشنبه ام استفاده کنم، منم گفتم همچین اجازه ای نداری، گفت من فردا وقت ندارم،گفتم باشه پس لپ تاپ فردا توقیف میشه تا وقت آزاد داشته باشی و به کارهای دیگه ات برسی !
امروز طبق معمول از مدرسه نرسیده ، رفت سراغ لپ تاپ، فکر کرد شوخی میکنم ،گفتم لپ تاپ مگه توقیف نبود؟! گفت نه ،نه ، من وقت میکنم به کارام برسم، گفتم لپ تاپ رو بیار بزار رو میز .
لپ تاپ رو بدون اعتراض آورد گذاشت و رفت !!!
اصلا این
من در این گوشه ، که از دنیا بیرون است 
آسمانی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست 
آنچه میبینم دیوار است 
آه، این سختِ سیاه ، آنچنان نزدیک است 
که چو برمیکشم از سینه نفس ، نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته ،که پروازِ نگه ، در همین یک قدمی می ماند 
 
هو سمیع
.
.#قسمت_بیستم
.
اما ترس من اینه که اون جماعت این کار رو با زن و بچه ی هنوز نیومده ی من بکنن
ترسم از مادرمه که دق نکنه
از پدرم که پشتش نشکنه
- فردا نمی پرسن به خاطر چی نیومدی
می پرسن تو که می دونستی چرا نیومدی
فردا هر کدوم از ما قبر جداگانه ای داریم 
هرکدوم جدا سوال و جواب می شیم
ادامه مطلب
نوشته شده 21 دیشب:
به طور بدی کمرم درد میکنه. یجوری انگار از تو درد میکنه
مثل ی زن بارداری ک کار انجام داده باشه
دخترک مریض شد
چرا داره تند تند مریض میشه. اوردمش دکتر. گفت سرم بدم بزنه که شب خیالت راحت باشه تب نکنه
اومدیم و حرف زدم با دخترک و با کلی گریه های مظلومانه رفتیم یه کلینیک و سرم زد
فقط نگرانه
همش میپرسه دستم خوب میشه؟ میتونم باهاش کار کنم؟ میتونم لیوان آب بلند کنم؟
میترسه دستش دیگع کار نکنه
امشبم مثل دیشب افطار کردنمون موکول میشه ب یک س
من در این گوشه ، که از دنیا بیرون است 
آسمانی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست 
آنچه میبینم دیوار است 
آه، این سختِ سیاه ، آنچنان نزدیک است 
که چو برمیکشم از سینه نفس ، نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته ،که پروازِ نگه ، در همین یک قدمی می ماند 
"ه.سایه"
یا حبیب من لا حبیب له...
 
سال پیش بود که چند خیابون با یکی از دوستان حقوقی هم مسیر شدم. معلم بود و یک ترم هم از من بالاتر.
گفتم معلمی رو دوست دارم.
گفت تا دلت بخواد مدرسه هست. تابستون بگو تا برات سراغ بگیرم.
تابستون شد و نگفتم.
نمی‌دونم چرا... .
دو هفته قبل دوباره دیدمش.
حرف مدرسه رو پیش کشیدم، گفت: الان آبانه مرد حسابی! همه نیروهاشون را گرفتن! اما بازم سراغ می‌گیرم.
چند روز بعد زنگ زد که یه دبیرستان هست، مدیرش منو میشناسه، گفته بیاید. اما احتمال
سایت دانلود فیلم و سریال با نام فردا دانلود با نوشته ای غم انگیز به کار خودش پایان داد. فردا دانلود یکی از سایت های محبوب دانلود فیلم و سریال بود که به خاطر بسته شدن سرورهای دانلودش و از دست دادن آرشیو فایل هایش به کار خود پایان داد.
ادامه مطلب
بسم الله
هنوز آثار شوک وارده محسوسه
دست و کتف چپم به شدت درد میکنه
امروز به علت عدم مسئولیت پذیری یک شخص خودم رفتم آمارو ازش بگیرم
در راه برگشت یه سرعت گیر بود دیر دیدمش یه دفه ترمز زدم 
یه صدایی شنیدم ولی اهمیت ندادم
دیدم چند نفر دارن داد میزنن و یه آقایی میدوه
ترسیدم خواستم نایستم ولی گفتم شاید زدم به چیزی
آقاهه رسید گفت چیزی گم نکردید؟
گفتم نه
گفت مطمعنید
گفتم بله
گوشیم دستش بود!!گرفتم
خیلی تعجب کردم که چجوری از ماشین افتاده!!
هی داشت سیم جی
آبجی دو روز بینی‌شو عمل کرده ،صبح پیشش بودم از اونجا اومدم شرکت و بعد از تایم کاری رفتم پیشش و شب هم پیشش موندم فردا صبحش اومدم شرکت و و بعد هم رفتم خونه خودمون 
شب با هم دعوامون شد ،میگه یه ذره بهت رو بدم پررو میشی ؛گفتم نبودی محبت کنم بهت .جنبه نداری!!!
حالا بگو محبتش چی بوده،عصر رو کاناپه خوابیده بود گفتم بیا پیش ما بخواب (محبت رو داشته باش خدا وکیلی!) 
ملت کادو میخرن ،گل میخرن ،این جای خوابشو عوض میکنه من جنبه ندارم :))
توی گروه یاناکار زدن که فردا کلاس همین روان شناس ست ساعت 14:30 همه بیایند کسی فراموش نکنه ؟ در مورد انگیزه و انگیزش !!!!! براش همون مسئول یاناکار رفتم پررایوت نوشتم شاید نتونم بیام اما سعی میکنم !!!! بعد سند نکرده پاکش کرده ام ، وبرای خودم توضیح داده ام برای کسی توضیح نده ساکت باش سکوت همه جانبه توی درونت و بیرون همین ...  دیگه توان جنگیدن ندارم فقط میخوام شهامت اینو پیدا کنم و همه چیز رو تموم کنم
 
تلفن خونه زنگ خورد !
همون لحظه حس کردم کی پشت خطه ! میدونستم داداش دومیم پشت خطه !
داداش کوچکه گوشی رو برداشت تا هنوز حرف نزده بود که کی پشت خط بوده و بهش چی گفته؟!
رو به داداش کوچکه  گفتم :
داداش دومی بود ؟!
گفت : آره!
گفتم زنگ زد که بگه امروز لوبیا پلو داشتین ؟ ازش مونده که بیام ازش بخورم ؟!
داداش کوچکه لبخندی زد و گفت : نکنه تو گوشی تلفن میکروفن  گذاشتی ما خبر نداریم ؟!:)))) همه چی رو خودت میشنوی ؟!:)))
گفتم نه حسم همه چی رو بهم الان خیلی یهویی  گفت :))) 
هو
خیلی ازت دور موندم، خیلی زیاد. اونقدر که اصلن هیچوقت فکرشو نمیکردم؟ نکنه باز با من قهری؟ نکنه یه حال گیری اساسی تو راهه؟ نکنه چی؟ من که نمیفهمم این همه دوری رو... نمیفهمم بخدا... خستم. خیلی خسته. خسته ی روحی. فکری. جسمی... حال و حوصله ی هیچکس و هیچ چیز رو ندارم... دنبال یه راه حلم. یه گشایش. یه نیم نگاه. تو که مارو تحویل نمیگیری. قبول اصلن. از همین راه دور بهت میگم. خودت همه چیز رو درست کن. خودت راه رو نشونم بده. خودت چراغ بده دستم. این چه وضعیه آخه؟این
قراره تلفنی با همکارم صحبت کنم صبح چشمم به عکس روی دیوار افتاد 
تنها تابلو عکسهایی که از خودم دارم دو تا هستن 
اولی در لباس سنتی و سه تار به دست که به حقیقت پیوست 
دومی هم باز در لباس سنتی و کنار یه آسیاب آبی هستم 
دو روز پیش هم به خواهرکوچیکه گفتم که نکنه مجبور شم برم روستا؟ :/ اون قصابه هم از روستا بود 
همونجا بود که متوجه اون عکس شدم 
هو
بعد از قریب به سه سال این طولانی ترین مدتی ه که ازت بی خبرم...
دلم برای صدات، لبخند هات، حتی برای اخمت تنگ شده... 
می دونم که خسته از راه میای پیشم. با دست هایی که این ساعتها با اسلحه هم آغوش شدن، با دلی که ایمان داره به این راه. با چشم هایی که مست خوابن. منتظرت هستم...
راستش الان چشمم می سوزه از اشک.. دلیلش چیه نمیدونم. شاید یه بی عرضگی... ناتوانی... چمیدونم... حسرت به کسایی که فردا کنکور میدن و خلاص میشن و من هنوز هیییییچم. نه هیچی بارمه نه میخوام باشه نه میتونم... عقبتر از همه ام داغونتر از همه ام بیخودتر از همه ام و خسته ام از این خستگی ها که تموم نمیشن. از این اشکا که یه روز بالاخره غرقم میکنن و حالم بهم میخوره از هرچی که انتخابش نکردم.
فردا(22 بهمن) روزی است که انقلاب ما پیروز شده است و دیگر استکبار مستبد در کشور ما حکم رانی نمی کند.روزی است که حق مردم از چنگال رژیم نوکر آمریکا،در می آید.فردا روز پیروزی انقلاب ماست.
به همین خاطر فردا برای سالگرد این افتخار بزرگ همه می آییم.
 
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفتسر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شددر ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کردکه نه اندازه توست این بگذر
میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب الزمان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم
تعطیلی مدارس فردا دوشنبه 30 دی 98،آیا فردا دوشنبه 30 دی 98 مدارس تعطیل هستند؟،فردا دوشنبه 30 دی 98 مدارس کدام استان ها تعطیل میباشند؟،کدام مدارس فردا 29 دی 98 روز یکشنبه تعطیل هستند؟،اخبار تعطیلی مدرسه ها،فردا مدارس تعطیله؟دوشنبه 30 دی 98

هنوز خبری مبنی بر تعطیلی مدارس در روز دوشنبه 30 دی 98 به دست ما نرسیده است.
خبر تعطیلی مدارس در روز دوشنبه 30 دی 98 به صورت رسمی تایید نشده است.
آیا مدارس استان ها فردا دوشنبه 30 دی 98 تعطیل است؟فعلا مشخص نیست.
جدید
فردا جلسه کتاب خوانیه ...
بانو همون جلسه اول گفت روانشناس جمع ازت خوشش اومد... 
چون بعد جلسه نشستیم سه نفری حرف زدیم...
منم که کلا تو نخ این ماجرا نبودم! 
تا اینکه پریروز به یکی از مسئول هاش پیام دادم گفتم من یکشنبه میام و من رو عضو ثابت گروه کنین ...
هیچی ...
یک ساعت بعد آقای روانشناس پیام داد که پس ما شما رو عضو ثابت میکنیم و پرسید فقط جلسه کتاب خونی رو میاین یا باقی جلساتم میاین ؟ 
گفتم از ماه دیگه ایشالا و ...
همین ...
حالا به بانو گفتم ، که پیام داده
من کلا آدم راحتیم با یکسری از بچه‌های دانشگاه هم خیلی راحتم فارغ از جنسیت و خب سر همین از جیک و پوک خیلی از دخترا و پسرا با خبرم و میدونم که هیچکدوم واقعا خوب و پاک و منزه نیستن جز بچه که اصلا از چشم و گوش بسته بودنش هر چی بگم کم گفتم لعنتی یک سوالی کرد چند وقت پیش مگه از ذهن من پاک میشه؟ شانس آورد ازم دور بود و گرنه احتمالا از اینکه انقدر بامزه فکر میکرده ذوق میکردم یهو بغلش میکردم خل و چل رو امروز تارزان غیرتی داشت میگفت به استاد رپ بگو که بره ش
برای چندمین بار با بابام بحث کردم
چقدر بد واحمقانس که تفکرت باخانوادت فرق داشته باشه
بابای من از اون مردایه که همه کارارو برای مردا صحیح برای زنا بد میدونه
مثلا پسرخالم میگفت فلانی وفلانی عکسای خودشونو تو وضع نامناسب گذاشتن تو اینستاگرام پیجشونم قفل نیست دخترای بدوخرابین :/
منم گفتم خب اون اولا بتو ربطی نداره دوما اگ میگی اشتباهه چرا تو میبینی حالا این وسط بابام میگ اشکال نداره ماببینیم ولی اشکال داره اون بذاره
مرد فرق داره واین حرفا...
سرا
فردا دفاع پروپوزال دارم و هنوز ننشستم یک دور از روش بخونم بلکه فردا آبروریزی نکنم...بعد از سیزده ساعت درس خوندن هندزفری زدم توی گوشم،بابا کرم و منصور و شماعی زاده پلی میکنم و فارغ از این دنیا میرقصم و همزمان سبیل های قدر دسته ی دوچرخه ام رو بند میندازم تا فردا کسی وحشت نکنه از دیدنم...بعضی وقتها با خودم فکر میکنم چه جونی دارم واقعا!...مثل وقتهایی که با تنش از تخت بیرون میام و میرم سمت دستشویی و مادرم میپرسه بازم خوابت نبرد و من جواب میدم نه عشقم،
درسته که دم به دم بر همه دم داره برام اتفاقات فاجعه می افته، و حتی در موردش با هیچکی نمیتونم صحبت کنم، اما
سعی میکنم کارایی کنم که خوشحالم کنه
امروز مثلا
شروع کردم به رزومه نوشتن.
هرچند فقط تا اسم و فامیل خودم و اسم دانشگاه پیش رفتم
اما چون چیزیه که خوشحالم میکنه، یه تیکه دیگه ش رو گذاشتم فردا بنویسم. مثلا رشته ی تحصیلی رو :)) بعد مثلا پسین فردا، لابد عنوان پایان نامه رو :))
بعد به این فکر کردم که احتمالا پسین فرداتر که میرسم به قسمت رزومه ی کاری،

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها